گرگ ها ماه را می نگریستند
و اشتیاق جنسی را زوزه می کشیدند...
جنگل بان خواب بود
من ناگهان به سادگی حس کردم
که درست وسط نیمه ً شب ایستاده ام
گرگ ترد شده از اجتماع، بیا
من منتظرت هستم
درست در وسط نیمه ً شب
با نیم بطری اَبسنت
و نان فطیر
بیا...
من جنگل نمناک را در آغوش گرفته ام
جنگل تنم را می فشارد
جنگل لرزان است
(ماه نوامبر بوی خاک نمناک از تو می آمد...
نوامبر تمام شد...)
درد پسا پاییزی
با انگشت کوچک گوش چپم را می نوازد
داخل می شود
با نیمه راست مغزم بازی می کند
رگ های خوابم را می گستراند به پهنای شب
اعصابم را بر انگشتانش می پیچد
درد بر جمجمه ام بالا و پایین می پرد
استحکامش را می آزماید
احساسم
زیر دندان کسی خِرت خِرت می کند...
اعصابم سفت می شوند...
(چه نرم است مردن بر روی درختان توس...)
گرگ ها جلوتر از خورشید می دویدند...
تب زیبا بود...
درد از جنسیت گم شده بود...
بعد از مراسم
جنگل را سوزاندم
جنگل جنسیت نداشت
شاعر داتو چاخیان
ترجمه: ادیک بغوسیان